هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

برای تو دخترکم

علی عمه زهرا

٧٤ روزه شدی عشق مامان .................................... امروز عمه زهرا با نی نی نازش علی آقا رفتن خونشون شمال ......... ................. من که حسابی دلم برای علی ناز تنگ شده ..... مطمئنن بزرگ که شدین دوستای خوبی برای هم میشین جیگر طلا علی الان 14 روزشه اینم عکس 14 روزگیش خیلی پسر آروم و خوبیه و خیلی صبور ایشالله همیشه سلامت و خوش باشه .................................. اینم عکسای امروز تو خونه مامان بزرگ .................. ...
25 تير 1390

بزرگ شدن تو

71 روزه شدی مامانی ......................... دیشب علی عمه زهرا که الان 10 روزشه اومد خونه مامان بزرگ انقدر ناز و معصوم بود همش داشت شیر می خورد ....... وقتی علی رو دیدم یاد کوچولوییای تو افتادم قربونت برم تو خیلی بزرگ شدی و من تازه فهمیدم الان تو کلی به وسایل ذوق می کنی و کلی می خندی و صدا در میاری همش دوست داری این ور و اونورو نگاه کنی ..................................... موقع شیر خوردن زودی خسته نمیشی تا سیریت شیر می خوری جیـــــــــــــــــــــــگر مامان خیلی دوستت دارم ...
22 تير 1390

2 ماه و 9 روزته

جدیدا مامانی زیاد با وسایل و آدما ارتباط برقرار می کنی سر حال که باشی در حال آواز خوندن و صدا در آوردنی(ایشالله که همیشه سر حال باشی) دیروز بعد از ظهر حسابی داشتی با در و دیوار و من و همه چی حرف می زدی البته به زبون فرشته ها منم زودی زنگ زدم به بابا بزرگ و کلی خوشحال شد صدا تو شنید ............ عشق مامان اگه اکثر نی نیا رو پا یا تو بغل چرخوندن ییا تو ماشین بخوابن تو شیطون بلای من در همه این حالتها در حال کنجکاویی و نگاه کردن به این ور و اونوری دیشب ما چندین ساعت تو خیابونا چرخ زدیم بعدش کلی پیاده روی کردیم با عمو ظفر و خاله الهه جنابعالی بیدار بودی ..... بعدشم که اومدیم خونه تا ٤ صبح ...
20 تير 1390

واکسن دو ماهگی

فرشته کوچولویه مامان پریروز 12 تیر ماه من و تو عمه محبوبه رفتیم برای واکسن دو ماهگیت کلی سر حال بودی و خوشگل این ور و اونورو نگاه می کردی بعد با عمه رفتی برای واکسن من نیومدم تو اتاق ....بمیرم عسلم حسابی گریه کردی منم گریه می کردم بعد واکسنت بغلت کردم و بهت شیر دادم و چون قبلش قطره خورده بودی زودی آروم شدی و موقع شیر خوردن خوابت برد .................. روز اول خیلی یکی از پاهات درد می کرد و حسابی با هم گریه کردیم.... از بعد واکسنت شکمت کار نکرده  منم حسابی نگران بودم....امروز بردمت دکتر و خدا رو شکر گفت جای نگرانی نیست دوستت دارم عشق مامان ...
14 تير 1390

هانای 58 روزه من

فرشته کوچولوی مامان ٢ روز دیگه ٢ ماهت کامل میشه عزیز مامان و باید ببرمت برای واکسن خیلی دختر خوبی هستی مامان و بابا رو اصلا اذیت نمی کنی هزار ماشالله .......................... الان حسابی می خندی از یه چیزی که ذوق می کنی دهنتو تا جایی که راه داره باز می کنی که نشون بدی داری می خندی و خوشحالی ................................. رقصیدنو دوست داری ددرو دوست داری ........ عاشق بابا جونتی اگه بابایی خونه باشه دیگه منو نگاه نمی کنی همش چشت دنبال باباییه ................. خودتو می چرخونی به پهلو .............................................. خلاصه کلا خیلی دوست داریم   ...
10 تير 1390
1